، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 14 روز سن داره

آذین زندگی ما

رقص و پایکوبی تو در عروسی

سلام مامانی! به یمن اومدن بهار و زیباییهایش ما چهارمین روز ازفروردین به جشن عروسی  نوه خاله ی باباجونی دعوت شدیم .وای  کلی شادی کردی به همه سلام عید  مبارک میگفتی .وهمش میخواستی که ازت عکس بندازم.خیلی بهمون خوش گذشت.          هر آنچه شور وشادمانی ست ....برای تو ...
15 فروردين 1393

واپسین روزهای سال...

سلام نفسم" دیگه چیزی از سال 1392 باقی نمونده . این سال هم تموم شد با همه ی خوبی ها و بدی هاش با همه ی زشتی ها و زیبایی هاش . برای ما که شکر خدا سال پر باری بود امیدوارم سالیان سال به همین منوال بگذره  و ما هم به خوبی و خوشی در کنار هم زندگی کنیم .احتمالا این آخرین پست وبلاگته "  البته تو سال 92     د و ست دارم خانمی   ...
26 اسفند 1392

دختر بلبل زبون من

  ملوسی من ! تازگی ها حرفای گنده  زیاد میزنی وقتی اینطوری حرف میزنی آخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ که دلم میخواد اول بچلونمت بعد قورتت بدم هی میبوسمت. بلدی چطوری حرصم در بیاری ها!دختره پرزبون من       ازت میپرسم چرا بیحالی ؟چرا اینطوری حرف میزنی ؟میگی آخه چونکه بخاطر اینکه مریضم   چند روز پیش که بابایی آماده شده بود بره سرکار بهم گفتی مامان جان من یه آرزو کردم گفتم بگو گفتی آرزو کردم بابا نره سر کار پیشم بمونه   تا میبینی بابا میخواد نماز بخونه  میگی قبول باشی ایشاله  بابا جونی   جای پولهای تو خونه رو خوب یاد گرفتی دستم گرفتی گفتی بیا ببین پول...
2 اسفند 1392

یه روز برفیه بیاد موندنی

سلام گل دختری مامان امروز صبح که  از خواب بیدار شدم تا داداشی رو برسونم مدرسه آسمون اولش بارونی بود ولی از ساعتای ده به بعد دونه های سفید وخوشگل برف شروع به باریدن کرد هممون ذوق زده شدیم و خدای مهربون رو شکر گفتیم و اما ساعتای دو بود که مینا جون تماس گرفت واز ما خواست تا بریم پیششون البته بیرون از خونه . ماهم بدون درنگ شال و کلاه کردیم و به اونا ملحق شدیم . با اینکه حالت چندان مساعد نبود ولی حیفمون اومد که این فرصت  رو از دست بدیم پس رفتیم . با یگانه ویکتا {دوقلوهای مینا جون} خیلی برف بازی کردی انگار نه انگار که بد حالی     ...
28 بهمن 1392

وداع با بابابزرگی 1391/3/15

  روی یک تخت چوبی "بدحال "چشمهایی که گودتر میشد اشکهایی که حلقه می بستند"قرصهایی که بی اثر میشد صبح یک روز گرم تابستان "آخرین سرفه در فضا پیچید آخرین برگ از درخت افتاد پدر ا آماده ی سفر شد                               چه شبها تا سپیده درد کشیدی                                             ...
23 بهمن 1392

گذر ایام و خانم شدنت ........

                                                 تقدیم به تو که خودت میدانی تمام این نوشته هایم برای توست                             تویی که با آمدنت شب هایم نیز همانند روزهایم روشن است                         &...
22 بهمن 1392

نمکدون خودم.........

دوستت دارم دیگه مامانی..........   تو را به جای همه ی کسانی که نمی شناخته ام دوست میدارم .......... تورا به جای همه ی روزگارانی که نمی زیسته ام دوست میدارم.......... تورا به خاطر دوست داشتن دوست میدارم تو را به جای همه ی کسانی که دوست می داشته ام دوست میدارم.......... ...
18 بهمن 1392