سلام فرشته ی مهربونم !سلام همه ی وجودم !نفسم عزیزم مدتیه که شدیدا به بابات وابسته شدی هرجا میره دنبالش گریه میکنی میخوای باهاش بری شبها دیگه تو تختت نمیخوابی فقط بغل بابا رو میخوای .چند بار نیمه های شب از کنار بابایی تو رو برداشتم و تو رختخواب خودت گذاشتم ولی انگاری یه حسی بیدارت میکرد دوباره میرفتی تو بغل بابا.وقتی میخواد بره سر کار یا بیرون از خونه "رنگ از رخسارت میره .اینقدر باید باهات حرف بزنم وعده وعید بدم تا راضی بشی ازش خداحافظی بکنی. بنده ی خدا قدرت نمیکنه بره تو حیاط فوری دستش میگیری میگی اگه نمیری سر کار پس منم باهات میام .و آخرشم زور از تو میشه اینه دیگه.........