یه روز برفیه بیاد موندنی
سلام گل دختری مامان
امروز صبح که از خواب بیدار شدم تا داداشی رو برسونم مدرسه آسمون اولش بارونی بود
ولی از ساعتای ده به بعد دونه های سفید وخوشگل برف شروع به باریدن کرد
هممون ذوق زده شدیم و خدای مهربون رو شکر گفتیم و اما ساعتای دو بود که مینا جون تماس
گرفت واز ما خواست تا بریم پیششون البته بیرون از خونه .
ماهم بدون درنگ شال و کلاه کردیم و به اونا ملحق شدیم .
با اینکه حالت چندان مساعد نبود ولی حیفمون اومد که این فرصت رو از دست بدیم پس رفتیم .
با یگانه ویکتا {دوقلوهای مینا جون} خیلی برف بازی کردی انگار نه انگار که بد حالی
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی