گذر ایام و خانم شدنت ........
تقدیم به تو که خودت میدانی تمام این نوشته هایم برای توست
تویی که با آمدنت شب هایم نیز همانند روزهایم روشن است
مهربانی و عشقت را مانند گرما و نور خورشید به من بخشیدی
خورشید زندگی ام دوستت دارم
و تا آخرین غروب زندگی ام در کنارت خواهم ماند
سلام نازگلم !
روزها و ماهها دارن از پی هم میان ومیرن و تو داری روز به روز بزرگتر میشی وخواستنی تر
داری یاد میگیری چطوری زندگی کنی و ما هم داریم برای کسب تجربه های جدید بهت کمک میکنیم
بانوی قصر خوشبختی ام !
وقتی به روزهای اولی که متوجه حضورت در وجودم شدم فکر میکنم و یا وقتی که بی صبرانه
روزهای آخر بارداری رو معکوس میشمردم و منتظر تولدت بودم ....هیچ وقت فکر نمیکردم
اینقدر این روزها زود بگذرد و تو اینقدر شیرین بشی.
گاهی میخواستم فقط درسته قورتت بدم و گاهی میخواستم از دستت فرار کنم و به یه
گوشه ی خلوت پناه ببرم
اما همش برام خاطره میشن و فقط در آینده میتونم بگم هیییییییییی چه زود گذشت.
یادش بخیر.
دختر گل بابایی امیدوارم همیشه تنت سالم باشه و بعدها که خاطراتت رو خوندی از نوشته
هام بدونی چقدر خاطرت برام عزیزه ناز گل مامان.
تو مونس تمام لحظات تنهاییم هستی برات شعر میخونم قصه میگم با هم تلویزیون میبینیم با
هم شادی میکنیم غذا میخوریم در آغوش هم به خواب میریم گاهی نیمه های شب بلند
میشم و فقط به تو زل میزنم.
مثل فرشته ها تو خواب ناز هستی دلم میخواد زود صبح بشه تا برام ناز و عشوه بیاری .
ازینکه دیگران بهم میگن چه دختر باادبی داری به خودم میبالم آره نازنینم در مقایسه با هم
سن و سالیات متوجه این موضوع میشم.
خدارو شکر که تو تربیتت موفق بودم البته مستقل بودن رو زیادی دوست داری
گاهی این موضوع ناراحتم میکنه ولی بابایی بر عکس من کلی حال میکنه میگه بذار خودش
همه ی کارها رو تجربه کنه.
آخخخخخخخخخخخخخ اگه بدونی چه آرزوها برات دارم عسلی .
خدا جونم به هممون این فرصت رو بده تا رشد و شکوفایی جگر گوشه هامون رو ببینیم.
پاره ی تنم... همه ی زندگیم ...نفسم ...عاشقتم .همه ی عمرم مال تو