بازم شیرین زبونی ....
سلام دخملی خوبی عسلم "میخوام دوباره بنویسم .از دسته گلایی که به آب میدی!از زبونت !
دیروز عصر برای خرید رفتیم فروشگاه مواد غذایی وقتی رسیدیم خونه یه کیک آبمیوه دادم
دستت تا بخوری خودمم رفتم تو آشپزخونه تا وسایل رو سر جاشون بذارم
بعد یه مدتی احساس کردم سرو صدایی ازت نمیاد حالا که اومدم نشستی روی مبل و داری
با سرکه ور میری ازت پرسیدم چیکار میکنی جا خوردی گفتی آخه مامان جان یه کار خخوصیه
نمیتونم بگه که ....دوباره پرسیدم کار خصوصی یعنی چی ؟؟دوباره گفتی مامان جان
خخوصیه گیگه برو کاراتو بکن.
من که نفهمیدم کار خخوصیت چی بود.
شب بابا جون پیشنهاد داد که شام رو میخواد خودش درست کنه تصمیم گرفت خوراک بندری برامون
بذاره خداییش خوب درست کرد دستش درد نکنه من که لذت بردم
تو این مدت بنده خدا رو عاصی کردی همش میپرسیدی غذا روپزیدی ؟
بابا میگفت نه هنوز .دوباره پرسیدی باباجونی گرسنمه غذا رو نپزیدی ؟
چند روز پیشم که برنج رو گذاشته بودم دم بکشه رفتی زیادش کردی و ازونجایی که هود
روشن بود متاسفانه من متوجه بوی سوختگی برنج نشدم.اینم یه شاهکار جدیدت "الهی دورت
بگردم که اینطور شیرین خدمتی میکنی شب موقع خوابیدن تازه یادت میاد که قربون صدقم بری.
مامان مهبیونم دوستت دارم.
عرممی (عمرمی ) "جیگل منی" نفسمی "هستیه منی"عشق منی
بعدش که اینا رو گفتی و کلی هندونه زیر بغلم گذاشتی میری تو بغل باباجون دوباره میگی ناراحت
نمیشی مامانی برم تو بغل بابا؟؟؟؟؟؟
نه همه ی وجودم چرا ناراحت بشم کار هر شبته " فقط نمیدونم از کجا یاد گرفتی که اینطوری سرمو
شیره بمالی و بعد بری تو بغل بابایی .
در طول روز هم یکسر جلو آینه هستی و خودت درست میکنی
البته با لباسای من بیچاره اینو در میاری اونو میپوشی "مدل مو عوض میکنی .
اینجام که من مشغول آشپزی بودم یهو اومدی گفتی عکسم بگیر برا نی نی ولباگم!