، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 20 روز سن داره

آذین زندگی ما

...تصمیم برای ازدواج

میخوام یه ماجرا رو برات بگم که مطمئنم برا خودتم جالبه . یکی از شبای تابستون بود ساعت یک که میخواستیم بخوابیم تا خاموشی رو زدم گفتی من آش میخوام هر چقدر برات توضیح دادم الان نمیشه دیره حالت بد میشه قبول نکردی و ازونجایی که دختر پرخوری هستی و معمولا مرغت یه پا داره با حالت عصبانیت رفتم آشپزخونه و برات آش گرم کردم بعد بهت گفتم بیا بخور ولی خیلی از دستت ناراحتم و از اتاق رفتم بیرون چند دقیقه بعد اومدم کنارت همونطور که میخوردی و چشات اشکی بود یهو گفتی دوستت ندارم وقتی ازدواج کنم هیچ وقت پیشت نمیام تازه بچه مم نمیذارم بیاد پیشت چون با من دعوا کردی مامان بدجنس . بعد اون ماجرا تا یه حرفی میزنم که به صلاحت نیست زود میگی الهی زود ازدواج کنم از دست ه...
6 آذر 1394

سالن زیبایی خاله جون

سلام پری نازم "همه ی وجودم که روزبه روز داری شیرین تر میشی و خانوم تر. جمعه عصر با هم رفتیم سالن زیبایی خاله فرزانه با دیدن عروس خانم که خاله داشت گریم میکرد کلی ذوق زده شدی و مدام میپرسیدی مامان من قدم با عروس هم قد بشه خاله منو عروس میکنه ؟ گفتم ایشااله بعد گفتی نخیر بگو حتما . منم گفتم حتما . دوباره پرسیدی مامان میخوام بابا کنارم داماد باشه گفتم نمیشه باید یه نفر دیگه باشه عصبانی شدی گفتی فقط بابا رو دوست داری وقتیکه جریان رو کامل برات توضیح دادم گفتی پس اصلا نمیخوام عروس بشم میخوام همیشه با شما بمونم.                        &nb...
14 دی 1393

شیرین بیان من !

 سلام قند عسلم خوبی مادر "                          الان ساعت دقیقا 16 هستش  تازه به خواب ناز رفتی و منم موقعیت رو برای گذاشتن پست جدید مناسب دیدم. دو شب پیش مینا جون اینا اومده بودن خونه مون "   بعد از کلی بازی کردن یک مرتبه از اتاقت اومدی بیرون  گفتی مامان مگه من کلاس ششم  نیستم ؟ گفتم نه " گفتی چرا هستم ولی یگانه یکتا الکی میگن ما دو سال  بزرگتریم . حالا ول کن قضیه  نیستی اونا میگن ما بزرگتریم تو میگی نخیر من بزرگتر شما هستم منظورت اینه که  از اونا بزرگتری . نمیدونم چرا جدیدا احساس میکنی از همه بزر...
14 آذر 1393

بازم شیرین زبونی ....

سلام دخملی خوبی عسلم "میخوام دوباره  بنویسم .از دسته گلایی که به آب میدی!از زبونت ! دیروز عصر برای خرید رفتیم فروشگاه مواد  غذایی وقتی رسیدیم خونه یه کیک آبمیوه دادم دستت تا بخوری  خودمم رفتم تو آشپزخونه تا وسایل رو سر جاشون بذارم  بعد یه مدتی احساس کردم سرو صدایی ازت نمیاد حالا که اومدم نشستی روی مبل و داری  با سرکه ور میری ازت پرسیدم چیکار میکنی جا خوردی گفتی آخه مامان جان یه کار خخوصیه   نمیتونم بگه که ....دوباره پرسیدم کار خصوصی یعنی چی ؟؟دوباره گفتی مامان جان خخوصیه گیگه برو کاراتو  بکن. من که نفهمیدم کار خخوصیت چی بود. شب  بابا جون پیشن...
2 ارديبهشت 1393

دختر بلبل زبون من

  ملوسی من ! تازگی ها حرفای گنده  زیاد میزنی وقتی اینطوری حرف میزنی آخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ که دلم میخواد اول بچلونمت بعد قورتت بدم هی میبوسمت. بلدی چطوری حرصم در بیاری ها!دختره پرزبون من       ازت میپرسم چرا بیحالی ؟چرا اینطوری حرف میزنی ؟میگی آخه چونکه بخاطر اینکه مریضم   چند روز پیش که بابایی آماده شده بود بره سرکار بهم گفتی مامان جان من یه آرزو کردم گفتم بگو گفتی آرزو کردم بابا نره سر کار پیشم بمونه   تا میبینی بابا میخواد نماز بخونه  میگی قبول باشی ایشاله  بابا جونی   جای پولهای تو خونه رو خوب یاد گرفتی دستم گرفتی گفتی بیا ببین پول...
2 اسفند 1392

فرهنگ لغت آذینی

سلام عشق من الان که دارم این پست مینویسم تو در خواب ناز هستی ومن  میخوام واژه هایی رو بنویسم که تو با اون زبون شیرینت تلفظ میکنی .             دگه .....................گده                    مبل......................ملب        دوختم..................دوزیدم                 عکس .......................عسک       کامپیوتر..................کامپوتل                نرگس ..................
12 دی 1392
1