، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 11 روز سن داره

آذین زندگی ما

ناز گل من

               

           

آذینم "

با تو از ناب ترین لحظه ها خواهم گفت

 

 

...و یلدایی دیگر

سلام بهارم " یلدای امسال هم به لطف خدای مهربون  مثل همیشه خیلی خوب بود و خوش گذشت . کلی بهم کمک کردی تو آماده کردن خوراکی ها و دیزاین میز " آخه خیلی با سلیقه ای خوشمل بابا یلدایت پر ستاره          در آغاز زمستان هرگز زمستانی مباد بهار آرزوهایت                                                               و ای خالق یکتا... هزار هزار بار شکر " ازینکه یلدای امسال رو هم زیر سایه ی عشقم ...
12 دی 1396

هفتمین بهار

                             سلام و صد سلام به عشق بابایی  خدایا زمان در گذر است... و مخلوقات در تغییر و سال جدید در شرف حلول و به ناچار تغییر تغییر تغییر... دخترم ! پس برایت آرزومندم که زندگیت به بهترین ها تغییر کند...! عیدت مبارک همه ی وجودم  ...
10 ارديبهشت 1396

بهار علم و دانش

سلام عروسک قشنگم" این روزا یه خوشحالی عجیب همراه با نگرانی و هیجان دارم  تو داری به مدرسه میری و من با ذوق و شوق وصف نشدنی روزها رو سپری میکنم  قبلا که میپرسیدم چه آرزویی داری فقط میگفتی تند تند برم مدرسه که با سواد شم و حالا با هوش و ذکاوتی که  داری و جلو جلو درس نداده های معلم مهربونت رو مینویسی و من و بابا سرمست میشیم از این همه توانایی . اولین روز پیش دبستانی جشن فارغ التحصیلی از پیش دبستانی ملائک  اولین روز دبستان و کلاس اول و حالا من بهترین هدیه رو از تو گرفتم  تو نهال کوچک من باسواد شدی و با خط قشنگ و کودکانه ات برام این...
18 بهمن 1395

یلدای امسال

یلدات مبارک همه ی وجودم دختر بابایی در بلندترین شب سال  آرزوی من  بهترین آرزوها برای توست                                                   ...
10 دی 1395

ستاره ی 6 ساله

                                                                تک ستاره ی قلبم                    شش سال گذشت ...           روزی که تو را درون خودم احساس کردم نه آزمایش داده بودم نه فرشته ها برام خبر آورده بودن...          یه روز صبح احساس کردم نقطه ای سپید درونم می...
3 مهر 1395

...تصمیم برای ازدواج

میخوام یه ماجرا رو برات بگم که مطمئنم برا خودتم جالبه . یکی از شبای تابستون بود ساعت یک که میخواستیم بخوابیم تا خاموشی رو زدم گفتی من آش میخوام هر چقدر برات توضیح دادم الان نمیشه دیره حالت بد میشه قبول نکردی و ازونجایی که دختر پرخوری هستی و معمولا مرغت یه پا داره با حالت عصبانیت رفتم آشپزخونه و برات آش گرم کردم بعد بهت گفتم بیا بخور ولی خیلی از دستت ناراحتم و از اتاق رفتم بیرون چند دقیقه بعد اومدم کنارت همونطور که میخوردی و چشات اشکی بود یهو گفتی دوستت ندارم وقتی ازدواج کنم هیچ وقت پیشت نمیام تازه بچه مم نمیذارم بیاد پیشت چون با من دعوا کردی مامان بدجنس . بعد اون ماجرا تا یه حرفی میزنم که به صلاحت نیست زود میگی الهی زود ازدواج کنم از دست ه...
6 آذر 1394